قرنهاست که فریاد «هل من ناصر» سیدالشهدا
(ع) پهنهی زمان را پیموده است و چون نفخات حیاتبخش روح القدس بر هر زمین
مردهای که گذشته است آن را به حیات عشق بارور ساخته و اینچنین، همهی
تاریخ تو گویی روزی بیش نیست و آن روز عاشوراست.
راهیان کربلا را
بنگر و به یاد آر ورقپارههای تقویم تاریخ را که میگوید هزار و سیصد و
اندی است که از عاشورا میگذرد. و تو از خود میپرسی: پس اینهمه شور و
اشتیاق و اینهمه شتاب در این راهیان شیدایی کربلا از چیست؟ اینان آنچنان
مشتاقانه به عرصه های مختلف جبهههای انقلاب اسلامی میپیوندند که تو گویی
هنوز کاروان سال 61 هجری قمری به بیابان پردرد و بلای کربلا نرسیده است.
مگر
آنان سر مبارک امام شهید را بر فراز نیزه ندیدهاند؟ اما نه، از عاشورای
سال 61 هجری قمری، دیگر زمان از عاشورا نگذشته است و همهی روزها عاشوراست.
زمان بر امتحان من و تو میگردد تا ببینند که چون صدای «هل من ناصر» امام
عشق برخیزد چه میکنیم…
اینک کربلا ما را به سوی خود فرا میخواند و
ارواح مشتاق ما بیتابانه، همچون کبوتران حرم، به سوی کربلا بال
میگشایند. بار دیگر صدای «هل من ناصر» امام عشق در دل تاریخ بلند است و
این بار حضور امت بهراستی شگفتآور است. هر آنکس در هر زمان و در هر جا
به این صلا لبیک گوید کربلایی است و کربلا میزان عشق است و اهل را از اغیار
جدا میکند.
کربلا، آغوشت را بگشا، حزب الله به سوی تو میآید.
از
که باید سخن گفت؟ از آن جوان کتاب به دست و یا از آن پیرمرد هفتاد سالهای
که حسین را و آن فوز عظیم را یافته است و خود را جوانی انقلابی میپندارد؟
نه، اینجا سخن از من و ما نیست، سخن از حضور است، حضور امتی که عاشورا را
باز یافته و دعایش که «یا لیتنا کنا معکم»، به استجابت رسیده است.
راهیان
کربلا را بنگر. آنان خوب دریافتهاند که زندگی به خون وابسته است و پیکر
تاریخ، بیخون خدا – ثار الله – مردهای بیش نیست و سر مبارک امام شهید بر
فراز نی، رمزی است بین خدا و عشاق، یعنی که این است بهای دیدار.
به
یاد آر فرمودهی صاحب الزمان را که ما را به اعمالی فرا خواندهاند که به
محبتشان نزدیکتر است: «فلیعمل کل امرء منکم ما یقرب به من محبتِنا.» و
بهراستی مگر محبت آنان در چیست؟ در محبت حسین. محب حسین محبوب خداست و
کدام راه از این نزدیکتر؟
جلوههای شگفتآور حضور امت، همه حکایت
از این دارد که آنان حضور تاریخی خود را میشناسند و سر آنچه عاشورا را
جاودانه ساخته است دریافتهاند. کدام چشمی است که از شوق به گریه نیفتد؟
مردان سخن از کربلا میگویند و زنان از حجاب عفتی که پاسدار حرمت خون
کربلاییان است.
چه
روزگار شگفتی! بگذار اغیار هرگز در نیابند که اینهمه در کام ما چه شیرین
است. بگذار اغیار هرگز در نیابند که این قلبهای ما از چه اشتیاق و شور و
نشاطی مالامال است و سر ما در هوای کدامین یار خود را از پا نمیشناسد.
بگذار
اغیار در نیابند. آینده در کف این بچههایی است که از پشت میلههای مهد
کودک، همراه با راهیان کربلا، شعار «حسین حسین شعار ماست، شهادت افتخار
ماست» سر میدهند.
بگذار اغیار هرگز در نیابند و فردای روشن ما را
در حضور امروز بچههای ما نبینند. بچههای ما امروز در تظاهرات و هیئتها و
روضهخوانیها بزرگ میشوند و شیر مادر را مخلوط با اشکهای حسینی میمکند
و عشق حسین(ع) با جانشان آمیخته میگردد و آیندهی انقلاب را تا فرداهای
دور و حکومت جهانی عدل در سراسر کرهی زمین استمرار میبخشند.
بگذار
دشمن خود را بفریبد و از پیوند تاریخی ما با عاشورا غافل بماند. اگر امام
تنها نماند اسلام هم پیروز خواهد شد، و ما اهل کوفه نیستیم که امام را تنها
بگذاریم.
بگذار دشمن هرگز در نیابد آینده در کف آن حزباللهی کوچکی
است که سربند «لبیک یا خامنه ای» به پیشانی بسته است و شال مشکی اش را چون
حمایلی رزمی بر خود آویزان کرده و تو گویی ردای جنگ بر تن کرده است.
بگذار دشمن خود را بفریبد و در انتظار از پا نشستن ما باشد.
آینده از آنِ فرزندان ماست، همین گریه کن های روضه ی سیدالشهداء…